عاقبت به شر دشمن امیرالمؤمنین علی علیه السلام
سه شنبه, ۲ مهر ۱۳۹۸، ۰۶:۳۱ ق.ظ
[ترجمه]می گویم: علی بن محمد سمان سکری گفت: در طلب حدیث به سرزمین عراق رفتم و به آبادان رسیدم و بر شیخ آنجا محمد بن شیخ آبادان و رأس مطوّعه (کسانیکه داوطلبانه به جهاد میروند) وارد شدم و به او گفتم ای شیخ من مردی غریب هستم که از کشوری دور برای کسب فیض از علم شما آمده ام، گفت: از کجا آمدی؟ گفتم: از سجستان گفت: از شهر خوارج؟ شاید خارجی هستی؟ گفتم: اگر خارجی بودم علمتان را به پشیزی نمی خریدم. گفت: آیا نمی خواهی از یک حدیث نادر با تو سخن گویم که اگر به شهر و کشورت رفتی از آن سخن بگویی؟ گفتم بله ای شیخ، گفت: من همسایه ای پارسا و پرهیزکار داشتم، در خواب دید که گویا مرده است و محشور گشته و حسابرسی شده است، و از پل صراط عبور کرده است و به حوض پیامبر صلی الله علیه و آله رسیده که در آنجا حسن و حسین علیهما السلام سقایی میکنند. گفت: من از حسن طلب آب کردم و مرا آب نداد و حسین نیز همین طور. پس به پیامبر صلی الله علیه و آله نزدیک شده و گفتم: ای رسول خدا من مردی از امت شما هستم و از حسن و حسین طلب آب کردم ولی مرا آبی ندادند. دراین هنگام رسول خدا صلی الله علیه و آله فریاد بلندی زد که او را آب ندهید، او را آب ندهید. گفتم: یا رسول خدا من مردی از امتتان هستم که تغییر و تحوّلی نکرده ام. گفت: تو همسایه ای داشتی که علی علیه السلام را لعن میکرد و او را کوچک میشمرد امّا تو توجه ای به او نکرده ای. گفتم: ای رسول خدا او مردی است که فریب دنیا را خورده و من فقیرم و قدرتی در برابر او ندارم. گفت: پس رسول خدا چاقوی برهنه ای بیرون آورد و گفت: برو با آن او را سر ببر. من به خانه آن مرد رفتم و دیدم که در باز است، از پلهها بالا رفته و دیدم که در رختخوابش دراز کشیده است. پس او را سر بریدم و چاقو را آغشته به خون آوردم و به رسول خدا دادم و ایشان آن را از من گرفت و گفت: او را آب دهید. من پیاله آب را گرفتم ولی نمی دانم آیا آن را نوشیدم یا نه. به ناگاه پریشان و ترسان از خواب بیدار شدم و وضو گرفته و هر آنچه خدا خواست نماز خواندم. سپس سر به بالش گذاشته و خوابیدم و صبح فریاد همسایگانمان را شنیدم و اوضاع را پیگیری کردم. گفته شد: فلانی سر بریده در رختخوابش پیدا شده، طولی نکشید که امیر و سپاهیانش آمدند و همسایگان را بردند و من گفتم: من آن مرد را سر بریدم و نتوانستم که پنهان کاری کنم و به سوی امیر رفتم و گفتم: من مرد را سر بریدم، گفت: تو بر این گونه اعمال متهم نیستی و سپس خواب را بر او تعریف کردم و گفتم: ای امیر اگر آن خواب درست باشد گناه من و آنها چیست؟ امیر گفت: خداوند به تو پاداش نیک دهد تو و قومت بی گناه هستید. شیخ علی بن محمد سمان میگوید که من در عراق بهتر از این حدیث نشنیده ام.
📕 امالی طوسی: محمد بن عباد بصری مانند آن را ذکر کرده است. -. در نسخه چاپ شده امالی موجود نیست. و پوشیده نیست که نسخههای چاپ شده از آن ناقص است و یک نسخه خطی کامل در کتابخانه شیخ الاسلام زنجانی رحمة الله علیه وجود دارد آن چنان که در الذریعه ۲، ۴۱۳ و ۳۱۴ اشاره شده است.
📚 بحار الانوار جلد ۴۲ / بر گرفته از نرم افزار بازار قائمیه
۹۸/۰۷/۰۲